از آغاز تا اكنون
پيشتر گفتيم جلالالدين ايرجبين كيقباد كه از سلسلهء ميلادي بود، در عهد خلافت عمربن عبدالعزيز (102-99 هـ)، به اسلام گرويد. ولي پذيرش قطعي اسلام در قرن سوم يا چهارم هجري، پس از فتوحات حضرت سيدعفيفالدين، شاه زندو، تحقق پذيرفته،[1] در قرن پنجم با آموزشهاي دو تن از فرزندان حضرت امام سجاد عليهالسلام يعني ميرعليبن حسين و ميرحمزه،-كه آرامگاهشان هنوز زيارتگاه مردم است-توسعه مييابد.
خنج از قرن سوم هجري مركز فكري اسلامي و تصوف ميشود و تا قرن هفتم پويايي خود را حفظ ميكند. در اين مدت خانقاه شيخ دانيال-كه پيرو سلسلهء مرشديه و اسحاقيه به شمار ميآمد-از رونق ويژهاي در منطقه برخوردار بوده است.
»به نظر ميرسد وضعيت مذهبي لارستان در قرن هشتم هجري چندان روشن نباشد«[2] در قرن هفتم، در جريان حملهء هلاكو به ايران، سادات قتّالي پس از درگيريهاي فكري به نواحي جنوبي لارستان، يعني عماد ده، كال، گوده و بستك، كوچ ميكنند. مهاجرت اين گروه در خنج اثري آشكار برجاي مينهد، به گونهاي كه زاويهء ابودلف محمد خنجي در قرن نهم ديگر از رونق پيش برخوردار نبوده است.
تسخير لارستان توسط شاه عباس، علاوه بر آثار اقتصادي-سياسي در منطقه، پيامدهاي عميق مذهبي برجاي ميگذارد. به فرمان شاه عباس سادات از اصفهان به لارستان، مهاجرت كرده، در »مُهر[3]« و لار استقرار مييابند. مرحو سيدمحمد زاويه نخستين عالمي است كه در اين مهاجرت از اصفهان به لار ميشتابد.[4]
قدرتهاي اجتماعي لارستان نيز بر اثر مهاجرت اقوام ترك، كه درپي سياستهاي ويژهء شاه عباس به منطقه آورده شده بودند، تغييرات قابل تأملي مييابند و از اين پس طبقهء قدرتمند روحانيت شيعه به زعامت سيدمحمد زاويه شكل ميگيرد.[5]
ابوالحسن لاري، يكي از يهوديان لار، به دين اسلام ميگرايد و به عنوان روحاني شيعي به تلاشهاي فراواني عليه تفكر يهودي دست مييازد.[6]
در همين اثنا افغانان به ياري سنيان منطقه، لارستان را آماج حملههاي خويش قرار ميدهند. همراهي سنيان با افغانان به دليل تضادهاي مذهبي و اعمال سياستهاي ويژهء عصر صفوي، بويژه روند تشيعپذيري در منطقهء لارستان، بوده است.[7] بدين ترتيب منطقه زير نفوذ افغانان قرار ميگيرد و حكومت لارستان در سال 1137 به خدادادخان واگذار ميشود.[8] عليرغم استيلاي خداداد خان، شيعيان لار از تلاش دست بر نداشتند، اما مقاومت و جانفشاني اهالي لار به رهبري سيدمحمد مسيح، فرزند سيدمحمد زاويه، با تبعيد و سپس شهادت نامبرده در محل شاه علمدار، حوالي فسا، درهم ميشكند و افغانان تسلط خود را بر منطقه گسترش ميدهند.
از ديگر سو، عليرغم اين برخوردهاي متقابل بي دزدان دريايي عرب و بلوچ (كه به نظر ميرسد با عمان و بنادر لار، اتحاديهاي داشتند) اهالي لارستان نسبت به اصفهان و شيراز عليه تهاجم افغانان مقاومت بيشتري از خود نشان ميدهند. و اندكاندك مذهب تشيع در طول جادهء شيرراز-لار-بندر جايگاهي خاص مييابد جنوب و نواحي شمالي لارستان، شافعي باقي ميمانند و بعضي از آلِ شيوخ در اوز و بستك جايگاهي مسلط براي سنيان لار برقرار ميكنند.[9]
امّا اوضاع بدين حال پايدار نميماند؛ با ظهور نادرشاه افشار و حملات پيدرپي او به نيروهاي افغاني، اشرف نخست به شيراز و سپس به لارستان ميگريزد.[10] اهالي لار نيز چون اوضاع را دگرگون مييابند فرماندهء قلعهء نظامي را ميكشند و به سپاهيان اشرف افغان-كه به فرماندهي برادرش، محمود-در اطراف شهر خيمه زده بودند، يورش برده، آنها را شكست ميدهند.[11]
دوره افشاريه
لارستان در دورهء افشاري شاهد شورشهاي محلي محمدخان بلوچ و بقاياي ايلغار افغاني و همچنين شورش سنيان منطقه، به رهبري شيخاحمد مدني از بخش »اوز«، است.[12]
»محمدخان بلوچ از سرداران مشهور صفوي است كه در نهايت بر اثر برآورد غلطِ جنگ با نادرقلي و سپس شكست او از نادر و حمايت شيخاحمد مدني، رهبر تسنن از او در مهلكهاي بزرگ ميافتد.«[13]
با اين حال و عليرغم حمايت تفنگچيان سني در »گرمسيرات« شورشيان قادر به اعمال قدرت در لار نميشوند. اتحاد سياسي-مذهبي محمدخان بلوچ، شيخ احمد مدني و شيخ جبارهء لنگاني با لشكركشي تهماسب قلي و دستگيري و اعدام رهبران شورش، در سال 1147 هـ.. به پايان ميرسد.[14] اوز در همين دوره، دورباره، پس از يك سال پذيرش مذهب تشيع به مذهب اوّليه خود يعني شافعي برميگردد.[15]
دوره قاجاريه
مردم لار از ظلم و جور عليخان لاري، حاكم لارستان در عهد قاجار، به والي فارس حسينعلي ميرزايِ فيروز شكايت ميبرند. پس از او احمدخان بستكي والي لار ميشود؛ امّا به سبب اختلاف مذهبي با لاريها بيش از شش ماه دوام نميآورد. عليخان ديگر بار به حكومت لار منصوب ميشود. در اين اثنا سيدزينالعابدين شيخالاسلام به نصيحت حاكم لار ميپردازد تا دست از ستمهايش بردارد؛ حاكم لار وي را به جزيرهء هرمز تبعيد ميكند، ولي او، با درخواست مردم از حكومت مركزي، دوباره به لار باز ميگردد.[16]
لارستان در آستانهء مشروطيت در بحران شديد، ناامني، وحشت و ترور فرو ميرود. نارضايتي ايلهاي ترك بهارلو و اعراب از سمت شمال شرقي، اعراب قواسم از طرف جنوب، خانهاي محلي اشكنان و بيخهجات از مغرب و اختلافهاي فرزندان فتحعليخان، سياست مالياتي فتحعليخان حاكم پرقدرت لارستان-كه فشار بيش از حدي بر دوش تجار وارد ميسازد[17]-توان اقتصادي لارستان را فرج ميكند و امكان تجارت را از منطقه ميگيرد. حاجعلي وكيل از سوي تجّار لارستان با هدف حفظ قدرت اقتصادي منطقه، يافتن تكيهگاهي مذهبي براي مبارزه با خانها و بازگرداندن امنيت، رهسپار نجف ميشود.[18] در نتيجه حضورِحاجعلي وكيل و يارانش در نجف، سيد عبدالحسين موسوي دزفولي، در سال 1310، وارد لار ميشود.[19] حوزهء علميهء شهر را رونق ميبخشد و نزديك به پانصد طلبه از لارستان و مناطق همجوار را در حلقه درس و بحث علمي خويش گرد ميآورد. او همچنين نماز جمعه را واجب دانسته، به اقامهء آن همت ميگمارد. يهودياني كه پيش از حضور سيدعبدالحسين در لار مسلمانان را آزار ميرسانند، با فرمان او و پس از نرمخوييهاي لازم، اموال خود را به مسلمانان ميفروشند و منطقه را ترك ميكنند.
سيدعبدالحسين لاري، در راه مقابله با استبداد قاجاريان، چنين حكم ميدهد:
»واجب است، تبديل سلطنت امويهء قاجاريه به دولت حقهء اسلاميه«
علاوه بر اين سيد پرداخت ماليات به دولت را تحريم ميكند و خود-با عدم پرداخت آن-در اين راه پيشقدم ميشود. ضرب سكه، چاپ و انتشار تمبر-با عنوان »پست ملت اسلام«-و نيز تحريم قند و چاي وارداتي كه باعث وابستگي اقتصادي و رونق بازار استعمارگران ميگرديد، از ديگر كوششهاي سيدعبدالحسين در راستاي برپايي حكومت اسلامي است.
آن بزرگوار پس از يك دوره درگيري و مبارزه، در 15 ارديبهشت 1303 ش، در جهرم بدرود حيات ميگويد.
لاريها پس از فقدان سيدعبدالحسين موسوي لاري، در منزل مرحوم شيخ محد حسين مخبهالفقهايي معروف به حاج آخوند، گرد ميآيند؛ حاج علي وكيل، حاج محمدحسين امينالتجار كمپاني و حاج غلامحسين عسكر پس از مشورت با يكديگر تصميم ميگيرند كه سيدعبدالمحمد، فرزند ارشد مرحوم سيدعبدالحسين، را به لار دعوت كنند. سيدعبدالمحمد از دهكويه وارد لار ميشود و در مسجد جامع لار به اقامهء نماز ميپردازد. او آرام نمينشيند و با رژيم رضاخاني به مبارزه ميپردازد. سيدعبدالمحمد در سال 1308 ش، در هنگامهء آمادهسازي نهضتي فراگير عليه رضاخان، با ورودي قواي دولتي، به فرماندهي ياور محمدتقي خان عرب شيباني، براي مدتي كوتاه به گراش هجرت كرده، همراه زادانخان، مبارزه عليه رژيم رضاخاني را ادامه ميدهد.[20] او اندكي بعد به لار باز ميگردد. با تصرف شهر توسط نيروهاي دولتي و اعلام حكومت نظامي، سيدعبدالمحمد آيهاللهي دستگير و به شيراز تبعيد ميشود. پس از چندي با موضعگيريهاي علماي نجف، از زندان معروف كريم خاني شيراز، رهايي مييابد.
جَو خفقان و اختناق، همچنان سايه شوم خود را بر سر مردم ميگستراند تا آنكه پانزدهم خرداد سال 1342 فرا ميرسد. روز مقدسي كه با خروش اما راحل (ره) جرقههاي نخستين انقلاب اسلامي زده ميشود. هنگام و همراه با علما ومردمان ديگر شهرها، عالمان لارستان با موضعگيري عليه رژيم ستم شاهي امام و انقلاب اسلامي را مدد ميرسانند. اين آتش، مدتي زير خاكستر گذشت زمان فرو ميخوابد. علماي لارستان در طول اين مدت با روشنگريهاي خود و مبارزهء منفي و تبليغاتي عليه رژيم ستمشاهي، مردم را بيش از پيش نسبت به اوضاع نابسامان داخلي آگاه ميكنند. تا اينكه سرانجام توفان درميگيرد و امت اسلامي با آمادگي بيشتر و حضور همارهء روحانيان، چون سيلي خروشان در شهرها به راه ميافتد. مردم حماسي لارستان نيز در شهرها و روستاها با الگو گرفتن از روحانيان معظم علم مخالف برافراشته، به ياري انقلاب اسلامي ميشتابند. سيدمحمود علوي و مرحوم علياصغر رحماني و سيدعباس معصومي مسئوليت آگاهي دادن به مردم گراش و لامرد را ميپذيرند و روحانيان ارجمند منطقه به رهبري سيدعبدالعلي آيهاللهي، سيدمجتبي موسوي لاري و سيدحسين نسابه با سخنان گرم و آتشين خود جوانان غيور لار را گرمي و شور بخشيده، به ياري اسلام فرا ميخوانند.
در يكي از روزهاي آتش و خون، كه مردم با تمام توان در راهپيمايي شركت كرده، فرياد اللهاكبر برميآوردند، با صداي شليكهاي پيدرپي سه لاله بر سنگفرش خيابانها ميشكفد و سه شهيد از تبار اسماعيل؛ شهيد محمدعلي طاهري، مهدي رستگار و خليل آزاد در خون فرو ميغلتند، تا يادگاري ديگر از دلاوريهاي مردم لارستان در راه دستيابي به حكومت اسلامي باشند.
لارستان اينك در سايه حكومت اسلامي، به ادامهء حيات معنوي خود اميد بسته است. لار با دو مدرسه علميه و محضر پرفيض آيهالله آيهاللهي و اقامه نماز جمعهء حضرت ايشان و پيروي مردم از مقام ولايت فقيه روزگار ميگذراند. گراش، اوز و خنج نيز هر كدام با يك مدرسهء علميه به فعاليتهاي مذهبي و تعليم و تربيت طلاب علوم اسلامي ميپردازند.
[1] - شرح لشكركشيهاي سيدعفيفالدين و ياران او به منطق لارستان و بنادر در تذكره شاه زندو به تفصيل آمده است.
[2] - دايرهالمعارف اسلامي, پرفسور كالمار, ذيل كلمه لار.
[3] - مُهر: يكي از شهرهاي »لامرد« در استان فارس است كه ساكنان آن همگي از سادات هستند.
[4] - تاريخ لارستان, مورخ لاري, به تصحيح محمدباقر وثوقي, ص 142.
[5] - لارستان و جنبش مشروطيت, محمدباقر وثوقي, جهان معاصر, ص 43.
[6] - دايرهالمعارف اسلامي, پرفسور كالمار, ذيل كلمه لار.
[7] - نقش سنيان لار در سقوط صفويه, ژان اوبن.
[8] - قارسنامه ناصري, ح 2, ص 5.6.
[9] - لارستان و جنبش مشروطيت, محمدباقر وثوقي, ص 49.
[10] - جهانگشاي نادري, ميرزا مهدي استرآبادي, دنياي كتاب, تهران, 1368, ص 166.
[11] - همان, ج 2, ص 513.
[12] - همان, ص 169-166.
[13] - فارسنامه ناصري, ج 2, ص 529.
[14] - مجمعالتواريخ, مرعشي, ص 31.
[15] - دلگشاي اوز, محمدهادي كرامتي, نويد, ص 70-67.
[16] - تاريخ لارستان, مورخ لاري, ص 163.
[17] - وقايع اتفاقيه, خفيهنويسان انگلستان, تهران, ص 474.
[18] - لارستان و جنبش مشروطيت, محمدباقر وثوقي, ص 48.
[19] - براي تفصيل بيشتر و آگاهي از مبارزات سيدعبدالحسين به كتابهاي ذيل مراجعه كنيد: »لارستان و جنبش مشروطيت, محمدباقر وثوقي, جهان معاصر, 1374؛ سيد عبدالحسين لاري, پيشواي تنگستان, از مجموعه ديدار با ابرار؛ ولايت فقيه, زير بناي فكري مشروطه مشروعه, سيدمحمدتقي آيهاللهي, اميركبير, تهران؛ شجره طيبه, شيخ عبدالحميد مهاجري.
[20] - يكي سيد موسوي بُد به لار كه بُد عالم و زاهد روزگار
به شب او روان شد به سوي جراش ابا مردمي كه بدي در تلاش
چو رفتند در نزد »زادان« همه در افتاد يك شورش و همهمه...
رزم نامه, شيخ علي ادبي لاري, 1349 هـ.. نسخه فتوكپي شده