1391/8/22 دوشنبه ضرب المثل هاي لاري

كليه مطالب بخش ضرب المثل هاي لار ، از كتاب لار شهري به رنگ خاك نوشته محمد باقر وثوقي گرفته شده است.

( به نام خدا )

ضرب المثل ها يكي از اركان اصلي هر زباني است كه دقت و كنكاش در آن موجب شناسائي فرهنگي , اخلاقي صاحبان آن مي باشد . گويش لاري همانند بسياري از زبانهاي رايج داراي ضرب المثل هائي است كه از يك طرف با تاريخ قومي و نژادي و از سوي ديگر با خصوصيات فرهنگي , محيطي آن ارتباط تنگاتنگي دارد. در جاي جاي ضرب المثل هاي لاري روحيه تا جرمآبانه , عسرت و سختي روزگار , بي آبي و تشنگي, غريب پرستي افراطي , يكرنگي و بي ريائي , تلاش و قناعت موج ميزند كه همه آنها معرف محيط فرهنگي , اجتماعي مردمانش است . متاسفانه به دلايل گوناگون اين گويش شيرين كه آخرين بازمانده هاي زبان پهلوي در جنوب ايران است , روزبروز به دست فراموشي سپرده شده و همراه با پير زنان و پير مردانش به دل خاك سپرده مي شود . يكي از عوامل عمده چنين افولي را ميتوان تناقض و دوگانگي بافت شهري دانست . چه پس از زلزله خانمانسوز ارديبهشت 1339 در 5 كيلومتري لار , شهري با بافت جديد ساخته شد كه اگر چه به دليل پيش بيني هاي لازم , قابليت استقامت در تكانهاي طبيعت را دارد و اما ساختار شهري آن توان حفظ و نگهداري گويش لاري را نداشته و تفاوت بارز در تكلم مردمان اين دو شهر كه از يك پيكره جدا شده اند هم اكنون به خوبي روشن است . مطالعه بر روي اثرات تخريبي بافت جديد شهري بر گويش لاري , موضوعي است كه تا به حال كسي بدان نپرداخته و از حوصله اين مقال بيرون است . عامل ديگر را ميتوان در خود ناباوري و تواضع و فروتني بيش از افراط آميز مردمان خونگرم اين سرزمين جستجو كرد . سير قهقرائي استعمال گويش لاري پس از گسترش سيستم هاي جديد آموزش شدت روزافزوني يافت . تا جائيكه هم اكنون بسياري از مردم لارستان – خصوصا در شهر جديد- فرزندانشان را وادار به تكلم زبان فارسي مي كنند . غافل از اينكه گويش لاري پيكره اي سره از زبان فارسي است و بحرئت ميتوان گفت كه اگر سعدي و حافظ با لهجه شيرازي در ميان اين شهر سخن مي گفتند , درك گفته هايشان براي ما بسيار راحت و آسان ميبود , و و مشتاقان ميتوانستند با همين گويش لاري هم كلام سعدي و حافظ باشند .

:: ضرب المثل هاي لاري (بر اساس حروف الفبا) :

(( اَ )) { A }

1- اَپِشِه خر چه كاه چه زَعفِرو (( پيش خر چه كاه چه زعفران )) (1)
Apeše xar če kā če zaaferu
در موردي گفته مي شود كه شخص قدر و قيمت چيزي را نداند
مشابه فارسي اين ضرب المثل (( چون زعفران به نزديك دازگوش )) (1)

2- اَپِشه خَر جُو پاك مَكُه (( روبروي خر جو پاك نكن )) (2)
Apeše xar Jow pāk mako
پيش كسي كه نميخواهي به مال تو طمعكار شود عملي انجام مَده

3- اَتَه ي پام اَگِل بَئش (( جلوي پايم به گل بيفتي ))
Atay pām a gel baeš
نفريني است

4- اَخَه واچِدَه (( در خود فرو رفتن ))
Axo vāčeda
در موردي گفته مي شود كه شخصي بر اثر شنيدن حرفي ، ناراحتي شديد به او دست داده است

5- اَداني آخِرُش اَدانيه
Adāni āxeroš Adāni–e
تازه بدوران رسيده با همه ثروتش خصلتهاي گذشته اش را از دست نميدهد

6- هر كه وَ يك جا و هَمه جا ، هر كه و هَمه جا و ايچ جا (3) (( هر كس به يك جا ، به همه جا و هر كس به همه جا ، به هيچ جا ))
Arke va yak jā va ama jā arke va amaja va ič jā
مشابه فارسي (4): (( آدم هزار پيشه كم مايه ميشود ))

7- هَر كِه تَش اَ لوئه كُما چه خُشَ اَكُن (( هر كس آتش روي كماچ خودش ميكند ))
Arke Taš alüe komāče xoš akon
كنايه از اين است كه انسان نبايستي به كمك ديگران چشم داشته باشد

8- حَرفِه گَپ تر از خُه مَزَن (( حرف گنده تر از خودت نزن ))
Arfegaptar az xo mazan
لاف مزن

9- حَرف اَز خُه نازِتائي (( گفتنش از روي اراده نيست ))
Arf az xo nāzetāy
گفته هايش بي ارزش است

10- هر چه فُحش آدَاِش دو تا پوسه گردو پُر نابو (( هرچه فحش دهي دو پوست گردو پر نشود ))
Arče Fooš Ădaeš dotā püsse Gerdü por nābü
كنايه از بيهودگي فحاشي است

11- هَر كِه ببينِه پَسه پات اَرَمِه از اَمه جات (( هر كسي پشت پايت را بينند از همه جايت مي رمد ))
Arke bebine pase pāt arame az amajāt amajāt
به طعنه به شخص بدقيافه و زشت گويند

12- هر كه گل اَپاشه اَلوي خُش اَپاشه (( هر كه گل بپاشد روي خودش مي پاشد ))
Arke Gol apāše a lüe xoš apāše
انسان در مقابل هر كار خوب يابد جوابي به همان ارزش ميگيرد

13- اَز دومَنِه خُت شاد و خُرم بش (( از دامن خودت شاد و خرم باشي ))
Az dümane xot šād – o xoram beš
دعائي مرسوم بين زنان در هنگام خداحافظي است

14- اَز جونِ خُم اَخَر دائم (( از جان خود ، مي خورم ))
Azjune xom axar dā-em
كنايه از لاعلاجي در كاري و ناراحتي بيش از حد مي باشد

15- از دسِّه دُت ودت زَدَه چي مَه كسي ناشا دَدَه (6) (( از دست دختر و دخترزاده ام چيزي به كسي نميتوانم دهم ))
Az dasse dot –o dotzada čima kesi nāšā dada
در مورد نانخور زياد داشتن گفته مي شود

16- اَز بالَئِه گُلِه كه اَو اَپي را جونه اچو
Az bāla-é gole ow apay Rāўuna ačü
همانند آن در فارسي است : (( تلخه در سايه گندم آب خورد )) (26)

17- اَز خَنَه گم شَز گِل اَكَند {از خَنَه كَپ شز گل اكند }
Az xana gam šaz gel akand
از خنده روده بر شدن

18- از بالَئِه اِش جَمَه ناسُخَنن (( بخاطر شپش لباس نمي سوزانند ))
Az bāla – e Eš jama nāsoxanen
بخاطر مطلبي جزئي ، اساسي را بهم نمي ريزند . همانند آن در فارسي (( جامه مفكن بر آتش از كيكي )) (7)

19- از بَر و و اگر وختَم اَز ره رَچنَه و ابُدَم (( از باران به ناودان گريختن )) (8)
Az baru vāgorüxtam azere Račena vābodam
فارسي : (( از چاله به چاه افتادن ))

20- از خار نِدا شِرَه اگه بيا تَهره و شور وِ گوِنه (( از خار شيره نيايد اگر هم شيره دهد تلخ و شور و بد مُزه است ))
Az xār nedā šera aga biā taare – o šor o gevena
فارسي : (( از كوزه برون همان تراود كه در اوست ))

21- اَز رَهِه شاد و خرم بِش (( از راه دور شاد و خُرم باشي ))
Az rae dür šād –o xoram beš
به كسي گفته ميشود كه مسافر داشته باشد و با اين كلام آرزوي خبر خوش و سلامتي او را ميكنند

22- اَز دُوال اَتِرا شه اگو (( از ديوار مي تراشد و مي گويد ))
Az dovāl aterāše agü
شخص حاضر جواب و كياس را گويند

23- اَز جَمَه يقّه از تُمو نيفه
Az jama yaqqa az tombu nifa
بحالت طعنه به كسي گويند كه اظهار داشتن مال و ثروت مي كند و با اين ضرب المثل بي چيزي و نداري او را به رخش مي كشند

24- از غريب چه گِلَّه اَز اَوه شور چه مَزّه (( توقّعي از غريبه ندارم همانطور كه از آب شور نميتوان شيريني يافت ))
Az &arib če gella az ow-ve šür č e mazza
فارسي : (( از پاي شكسته چه سير آيد و از دست بسته چه خير )) (9)

25- از اسپ كَِتّسِِِِم از اَصل كه نِكَتِسم (( از اسب افتاده ام اما از اصل نيفتاده ام)) (10)
Az Asp katessem az asl ke ne katessem
هر چند دچار فقر و پريشاني شده ام ليكن بزرگي و تبارم را از دست نداده ام

26- اَزِرِه دُوالِ اِشكَسََّه مَني (( زير ديوار شكسته منشين ))
Azere dovāle eškassa mani
انسان بايستي با اطمينان كامل كار را انجام دهد

27- اَسِرِ تِلِك اُداي
A sere telek adāy
مترصد بهانه اي است تا هدف خويش را به انجام رساند

28- اَسُواره خَرِ مردم بُدَه يكساعَته (( سوار خر مردم شدن يك ساعت بيش نيست ))
A sovāre xare mardom boda yak sāate
عدم تكيه گاه قرار دادن ديگران مي باشد

29- اَسپي كه وَپيري سَواري شه ياد آدَئن وِسوي بَزالِ قيومت خُشِه (( اسبي كه در چهل سالگي سوغان گيرند ميدان قيامت را شايد )) (11)
Aspi ke va piri savāri ša yād āda-en vasoy Bazāle qiūmat xaše
كنايه از اين است كه تربيت در بزرگسالان تاثيري ندارد

30- حصير و پَشتَكُش آسُش كه واسي (( حصير و پشتكش (12) ، آس او را كه بردارد (12) ))
Asiro peštakoš Asoš ke vāsi
كنايه از بي كسي

31- اَسپِ بُدو كاه و جَوه خُش زياد اكُو (( اسبي كه زياد بدود كاه و جو خود را زياد مي كند ))
Aspe bodow kā-o jow-e xoš ziād ako
هر كسي به اندازه تلاش خويش بهره مي برد

32- اِش شز ناكِت (( شپش از او نمي افتد ))
Eš šaz nāket
خِست شخص را گويند

33- اِش اَ لِحاف كُهنَه خَتِه (( شپش روي لحاف كهنه مي خوابد ))
Eš a leeāf koona xate
فارسي : (( شپش لحاف كهنه است )) نهايت مبرم است (13)

34- اُشتني (14)تَه جَمَه بزنم كه خُت لِذََّت بُبُرش (( صابوني به پيراهنت زنم كه لذّت ببري ))
Oštoni ta jama bézanem ke xot lezzat boboreš
به طعنه در هنگام تهديد مي گويند

35- اِشته اَو كَته اِ (( خشت خيسانده است ))
Ešte ow kata-é
رسواي خاص و عام است

36- از اِنكه تا مِنِه سِرا ده تا عَقرب شَه خاسِش (( از اينجا تا حياط خانه ده عقرب نيشت مي زد ))
Az enke tā mene serā da tā aqrab šaxāseš
به طعنه به شخص بي چيز پر افاده گويند

37- اَشونِه اَما نيونده (( در شان ما نيست ))
A šune amā nionde
در شان ما نيست

38- اِش اَكِشمش نابو (( شپش ،كشمش نميشود ))
Eš a kešmeš nābü
آدم نالايق به جائي نميرسه

39- اَشكُش اَدَمِه مَشكُشِه (( اشكش ، دم مشكش است ))
Aškoš a dame maškoše
با هر ناملايمتي به گريه مي افتد

40- اَصلِ كِسي شُه تِر زَو نِنَده(15) (( اصل و نسب كسي را با ترازو نكشيده اند ))
Asle kesi šo Terazü nenade
پيش بيني عكس العمل ديگران بعلّت عدم شناسائي كامل انسانها ممكن نيست

41- اِقَدَه شُلَه سر دَن كه بازيكنكِ بچيا بوئِس (( اينقدر آش سرد بود كه بازيچه بچه ها شد ))
Eqada šola sardan ke bāzikonake bečiyā boes
لوث شدن مطلبي را گويند

42- اِقَد اِش و لِشك مَه سِرَه مَكُش
Eqad Eš-o lešk ma sera makoš
در قبال تكرار مداوم سرزنش اين جمله را گويند

43- اَگوسَرَه اَزِن كه گَو بترسِه (( به گوساله ميزند تا گاو بترسد ))
A Güsara azen ke Gow beterse
همانند آن در فارسي : (( بچه خود را ميزند تا چشم همسايه بترسد )) (16)

44- اَگهَ چُندر وا گوشت اَبو پَي زده واپس نابو (( اگر چغندر تبديل به گوشت شود فرزند خوانده پسر نشود ))
Aga čondar vā Gѕt abü payzada vā pos nābü
همانند آن در فارسي : (( چغندر گوشت نشود و دشمن دوست نشود)) (17)

45- اَگِل وامنه به اَز كه اَدِل و امَنِه (( در خاك بماند بهتر است از اينكه در دل بماند ))
A Gel vāmane be az ke adel vāmané
ضرب المثلي است كه كشاورزان ديم كار بكار ميبرند كه دانه را بايد كاشت چه اگر نكاري و خدا باران داد افسوس ميخوري

46- اَگهَ كاه از خُت ني كاهد و اَز خُته (( اگر كاه از تو نيست كاهدان از توست )) (18)
Aga kā az xot ni kāā-dü az xote
به انسانهاي مفت خور گفته مي شود

47- اَگه بُوآ اَند اَمرَئه قافِلَه اند (( اگر پدر بود همراه قافله بود ))
Aga boā and amraé qāfela and
انتظار و توقعي از او نداشته باش

48- اَگَه تَش اُشبزنِن بوئه لَك شَز نِدا (( اگر آتشش بزنند بوي سوخته از او نمي آيد ))
Aga Taš ošbezanen büé lak šaz nedā
كنايه از فقر و نداري بيش از حد است

49- اَگه اُتناشا ببينِش لَك سياه اَچش آبَن (( اگر نميتواني ببيني دستمال سياه بچشم بيند ))
Aga otnāšā bebineš lake siyā a čaš āban
به طعنه براي كسي گويند كه چشم ديدن پيشرفت ديگران را ندارد

50- اَگه دير اَبو گيل (19) نابو (( اگر دير شود فاسد نميشود ))
aga dir abü Gil nābü
دير و زود دارد اما سوخت و سوز ندارد

51- هَم اَخونه اِ خالَم اَچو اَم خرو اَو اَده (( هم خانه خاله ام ميرود و هم خر را آب ميدهد ))
Am a xūna-e xāIam ačü am xarü ow ade
همانند آن در فارسي است : زيارت شاه عبدالعظيم و ديدن يار (20)

52- حموم بي عرق نابو (( حمام بي عرق نميشود ))
Aamūm bi araq nābü
دراين كار دادن رشوه ضروري است

53- هَمه كِس مار شااَزِن اَما پشه اِتسو (( همه را مار ميزند ما را خر چسانگ )) (22)
Ama kes mār šā-azen amā paša-e Tosü
كنايه از بد شانسي است

54- اِ مُرغو و ابُنگ انده (( اين مرغ ، به صدا در آمده است ))
E-mor&ü vā bong onde
فارسي : (( علي اصغر به زبان آمده است )) (23)
به كسي گفته مي شود كه دور از انتظار همه ، و برعكس هميشه كه ساكت بوده است به سخن آيد و حرف زند

55- اَحموم اَچش اَ غزونَه ناچش
Aamūm ačeš a &azuna nāč eš
در موردي گفته مي شود كه شخص زحمت انجام دادن كاري را مي كشد اما كار اصلي را انجام نميدهد

56- اِنگار تُرَه مهَوه ش ريخته (( مثل اينكه شغال مهويه (24) ريخته است ))
Engār Tora ma-avaš Iete
كنايه از كم ضرر بودن كار است

57- اَ نُكِه كِسي مَكُه تا تَرو نِكَشه (( به دست كسي مگذار تا برويت نياورد ))
A noke kesi mako tā tarünekaše
انگشت بدر كسي نزن تا در تو به مشت نكوبند (25)

58- انگار سنگِ يك مَه شُه تَه آفتَو نَدِه (( مثل اينكه سنگ يكمني در آفتاب گذاشته اند ))
Engār sange yakma šo tay āftow nade
بي تفاوتي و عدم توجه را گويند

59- اِنگار تَش شَه بارِه (( مثل اينكه آتش بدوش ميكشد ))
Engār taš ša bāre
انسانهاي بي حوصله و كم طاقت

60- اِنگار دُتِه اَتُل خانِ مَدَئِه (( مثل اينكه دختر اُتُل خان است ))
Engār dote Otol xāne mada-é
افاده بيش از حد را گويند

61- اَو اَ لوئه كُر زِه پُر اچو (( آب روي حوض پر ، نمي ريزند ))
Ow a lüe korze por ačü
در شكوه از روزگار و حسرت به خوش اقبالي ديگران گفته مي شود

62- اَو از پَسه اَو دا گنه تره (( آب از پشت آب كه مي آيد كثيف تر است ))
Ow az pase ow dā ganatere
بدشانسي و شكوه از روزگار

63- اَو وِ شِري نِه مُنِه خَره (( آب شيرين سزاوار خوردنش خر نيست ))
Ow-ve šeri ne mone xare
ر.ك: خلائق هرچه لايق

64- اَولاد وَچَش خار و وَ دل دوس (( اولاد به چشم انسان خاري است و به دل دوست ))
Owlād va čaš xāro va deI düs
فرزند را نبايستي ناز پرورده و لوس بار آورد

65- اَو شادِه اُ تَو شادِه (( آبش ده و آفتاب ))
Ow šāde-o tow šādé
تكيه كلام كشاورزان باغداريست كه شغل مقسم آب داشته اند

66- اَو اَلوئه حوض پُر ناريزن (( آب روي حوض پر نميريزند ))
Ow a lüe owze por nārizen
به شخص كه محتاج نيست نبايستي كمك كرد

65- اَو اَ جاغَن بُكُو دَسََّه اُشبِزَن (( آب در هاون ريز و آن را بكوب ))
Ow a Jā&an boko dassa-š bezan
به طعنه براي شخص بيكاره پر حوصله گفته مي شود

66- اَو وِه نطلِبدَه مراد اَدِه (( آب نطلبيده مراد دهد ))
Ow-ve netalabeda morād adé
فارسي: (( چون ناخواسته آب براي كسي آرند به فال نيك مي گيرند )) (27)

67- اور و موره خُم اَخَر دائم
ür-o müre xom axardā-em
وسواس شديد را گويند

68- ايمون كه مِثّه خُلفَه ني (( ايمان كه مانند پنيرك نيست ))
imun ke messe Xolfa ni
ايمان در ميان مردم بسيار كم است

69- هَيمه اِ پَي اُجاخِه (( هيزم پاي اجاق است ))
ima-e Pay oJāxe
كنايه از انسان همه كاره است

70- اي هَمَه تش اَزِرِه آش اَكُنش يك قاشُخي خت بُخُه (( اينهمه آتش زير آش را بيشتر مي كني خودت قاشقي از آن بخور ))
i ama taš azere āš akoneš yak qāšoxi xot Boxo
فارسي : (( يك سوزن به خود يك جوالدوز به ديگران ))

 

1- دهخدا ،علي اكبر ، امثال و حكم ، امير كبير ، تهران ، چاپ چهارم ج3ص663
2- دهخدا ، همان كتاب ج 1 ص 409
3- اقتداري ، احمد ، كشته خويش ، انتشارات توس ، ص 168
4- دهخدا ، همان كتاب ج 1 ص 26
5- كماچ Comāč نوعي كلوچه محلي است
6- اقتداري ، همان كتاب ص 169
7- دهخدا، همان كتاب ج 2 ص 576
8- همانجا ج 1 ص 101
9- همانجا ج1 ص 109
10- دبيرسياقي ، گزيده امثال و حكم ، انتشارات وزارت فرهنگ و آموزش عالي
11- دهخدا ، همان كتاب ، ج 1 ص 170
12-پشتك Peštak كيسه اي كه از الياف خرما بافند
13- دهخدا ، همانجا ج 2 ص 1017
14- اشتو oštü گياهي است كه پس از بعمل آوردن آن بعنوان صابون از آن استفاده ميشود
15- اقتداري ، همان كتاب ص 176
16- دهخدا ، همان كتاب ج 1 ص 390
17- همانجا، ج 2 ص 617
18- همانجا ، ج 2 ص 224
19- گيل GiI در گويش لاري ، فاسد شدن خوردني كه داراي روغن باشد را گويند .
20- اقتداري ، همان كتاب ص 148
21- دهخدا ، همان كتاب ج 2 ص 702
22- برقعي ، سيد يحيي ، كاوشي را در امثال و حكم ، نشر كتاب ، چاپ سوم ص 28
23- دهخدا ، همان كتاب ج 1 ص 391
24- مهويه ( ماهي آبه ) نانخورشي است غذاي سنتي اهالي لارستان
25- دهخدا ، همان كتاب ج 1 ص 306
26- دهخدا ، همان كتاب ج 1 ص 550
27- دبيرسياقي ، همان كتاب ، ص 3

(( ب )) { B }

1- بار اَكَشِه با بزه ناكَشِه (( بار مي كشد باد بزن نمي كشد ))
Bār akaše Bābeza nākaše
در مورد كسي مي گويند كه كاري بزرگ را انجام ميدهد اما از انجام دادن كاري سهل سر باز مي زند

2- با بند و دولِه كِسَيدو اَچاه مَچوُ (( با بند و دلو ديگري به چاه نرو ))
Bā Band-o Düle kesaydu a čāā mačo
توقع زياد از ديگران نكن

3- بار خر سياه اَپَي قپو معلوم ابو (( بار خر سياه پاي قپان معلوم ميشود ))
Bāre xore siyāā a pay qapu maalüm abü
ميزان دوستي و درستي شخص در موقع عمل مشخص مي شود

4- بادِ لقوَه اِ سيات بِزن (( ترا باد لقوه (در گويش لاري اين باد فلج زا است ) سياه بزند ))
Bādé laqva-e sijāā ot-bezen
نفريني است

5- بِجي چَي كِه چَك و چر بيش چه بو (( گنجشك چيست كه چربيش چه باشد ))
Beji čay ke čak-o čarbiš če bü
همانند آن در فارسي است : (( مور چيست كه فشار خونش چه باشد ))

6- بِچِه سَگ امَش نَجسِّه (( تمام توله سگ ها نجسند ))
Beče sag amaš nağesse
توقعي از شخص بي اصل و نسب نداشته باش

7- بِچ اَزدَسِّه مامو مواسِه گَو از دسَّه چابو مواسِه (( كودك را از مادر و گاو را از چاهبان نگير ))
Beč az dasse Māmu mavāse Gow az dasse čāābü mavāse
هر كاري را كارداني است كه تنها او ميتواند از پس آن برآيد

8- بِچي انده پيري بدُونِه (( كودكي ، پيري را مي خواهد بدواند ))
Béči onde piri bedo vane
وقتي گويند كه كوچكتري قصد نصيحت بزرگتر از خود را دارد

9- بِچيا و بازي نَنَه يا و قاضي (( بچه ها به بازي ، مادران به قاضي ))
Bečiyā va bāzi Nanayāva qāzi
بحالت طعنه به زني گويند كه در قيد بچه هايش نباشد

10- بَخت كه واگِشت فالودَه دُدو اَشكَنِه (( بخت كه برگردد فالوده دندان ميشكند ))
Baxt ke vāgešt fālüdá dodu aškane
بدشانسي را گويند

11- بَد اَ بدگو وَ دَمَنه زِنَه اخونَه اِ شو وَ دَمَنِه (2) (( بد به بدگو ميماند و زن به خانه شوي ))
Bad a bad gü vada mane zena a xona-é šü Vadawane
سزاي عمل به خود انسان بر ميگردد

12- بَدِ خَت بِشنُف اَمكِه كه بَد مردم اَشنُفِش (3) (( بد خود بشنو آنجا كه بد مردم مي شنوي ))
Bade xot bešnof amkekebade mardom ašnofeš
همانند آن در فارسي است : (( حرف خودت را كجا مي شنوي ، آنجا كه حرف مردم را )) (4)

13- بَزَال مَهوَه شَز كَمَن(5) (( بازار ماهي آبه اش كم بود ))
Bazāl Maa-va šaz Kaman
در موقع ورود شخص نالايق به مجلس ، با طعنه گويند

14- بُزه گَر و اگَلَه ناچو (( بزگَر به گله بر نمي گردد ))
Boze Gar vā Gala nāčü
شخص از كار افتاده را گويند

15- بِسُخِش و ببر زِش (( بسوزي و جزغاله شوي ))
Besoxeš-o beberzeš
نفريني است

16- بُگُه اَم اَما خَرِ قافِلَه رسونَم (( مگر ما خر قافله رسانيم ))
Bogo-am amā xare qāfela rasunam
به طعنه هنگامي گويند كه توقع كار بي مزد از كسي شود

17- بَل شَه خَرَنا
Bal ša xaranā

دوهم زني و بهم انداختن دو شخص را گويند

18- بَلِشتُم تَختَه سنگ و گل نيالي (( بالشم تخته سنگي و رواندازم گل است ))
Baleštom taxta sang-o gel kiyāli
درويش مسلكي را گويند

19- بَلِشتِ مارِه (( بالش مار است ))
Balešte măre
انسان سخت كوش و كاري است

20- بَل اَلو چُندَ اِ
Bal alü čondaé
شخص ژوليده كه داراي سر و وضع ظاهري خوبي نباشد

21- بِلي و امَر دوكارِه اَدر ببوسه كاره
Beli vāmar do kāra a dar bobuse kāra
كاري كه ميتوان آن را در يك مرحله انجام داد اما از روي ناراحتي باعث چند بار انجام گرفتن آن شوند

22- بَند اَز اَرجا بَر يك ترِه پَرَه اَبو (( بند از جائيكه باريك تر است پاره ميشود ))
Band az srjā barik tare para abü
بد شانسي و شكوه از روزگار است

23- بند سياه و سفيد شَه دور خِرِه (( بند سياه و سفيد در گردنش است ))
Bande siyā-o safid ša dower xere
انسان حسود را گويند

24- به جَي اَو وِه شري چشمه اِ شورِه (( بجاي آب شيرين چشمه شور است ))
Bejay ow-ve šeri češma-e šüre
اشخاص نالايقي كه به جاي انسانهاي كاردان بكار گرفته شوند

25- بيلُش شَل اَواسي همانند فارسي آن : (( بيلش هزار من آب بر ميدارد )) (6)
Biloš šal avāsi
اعتبار و تمول شخص را گويند

26- بي بِنِه دَس اَگُل مَنِسِه (( بي بي ، دست به گل نمي گذارد ))
Bibene dass a Gol manese
انسان تنبل و خود خواه

1- دهخدا علي اكبر ، امثال و حكم ، امير كبير ، تهران ، چاپ چهارم ج 1 ص 431
2- اقتداري ، احمد ، كشته خويش، انتشارات توس، ص 179
3- همانجا ، ص 179
4- دهخدا ، همان كتاب ج 2 ص 179
5- اقتداري ، همان كتاب ص 166
6- دهخدا ، همان كتاب ص 491 ج 1

(( پ )) } P {

1- پا اَوِسِّه در نِبُدِه
Pā avesse dar nebode
عادت به بيرون رفتن از خانه نكرده است ( مخصوص دختران است )

2- پا گهمير بُسِّم (( گرفتار شده ام ))
Pā gaa mir bossem
گرفتار شدن

3- پادُم سَوِدئِه (( پاردم سائيده است ))
Pādom soweda-e
همه فن حريف است

4- پَتَكِ دِل امني (( صبر و حوصله اي ندارم ))
Patake del omni
نداشتن حوصله و صبر در كار را گويند

5- پَر كَند اتبِزِن (( به نحوست دچار گردي ))
Parkand otbezen
نفريني است

6- پُزِه عالي كِسَه اِ خالي (( فيس و افاده زياد و حبيب خالي ))
Poze āāli kesa-e xāli
شخصي است كه افاده بيش از حد داشته باشد اما تمكنّي ندارد

7- پس و پِش و ابدَه اِ (( پس و پيش شده است ))
Pas-o paš vāboda-e
بي دست و پائي را گويند

8- پَشَه از سِركَه بند نابو (( مگس از سركه دست بردار نيست ))
Paša as serka band nābü
شخص پلشت و پرحرف را گويند

9- پُشته دس و پاش پنكو اَشبَسِّه (( پشت دست و پايش كثافت بسته است ))
Pošte dass-o pāš penakü ošbasse
كثيف بودن بدن افراد

10- پَشَه چي ني ولي دِل گَنَه اَكُن (( مگس چيزي نيست اما دل را كثيف ميكند ))
Paša či ni vali del gana akon
دروغ و تهمت هر چند كوچك ، باعث كدورت و نزاع مي شود

11- پَكوَئه نِوَ خُئِه
Pakva-e nevaxo-e
وصله ناجور است

12- پِنَتَه اُشبارِه (( بهانه گرفته است ))
Penata ošbāre
بي دليل بهانه گرفتن

13- پول اَباره خره (1) (( پول بار خر است ))
Pül a bāre xare
در موردي گفته ميشود كه دولتمندي راه استفاده از ثروت خود را نداند

14- پَهورَ متِك شه (( لرز به تنم نشست ))
Paür matek še
در هنگام ترس بيش از حد گويند

15- پيري و هنگومه گيري (( پيري و هنگامه گيري ))
Piri-o aangomagiri
همانند فارسي آن : (( سر پيري و معركه گيري )) (2)

16- پي شه گَپه (( لُپ هايش چربي گرفته است ))
Pi ša gopé
كنايه از مرفه بودن است

1-اقتداري ، احمد كشته خويش ، چاپ توس ، ص 171
2- همانجا ص 168

((ت)) { T }

1- تا سنگ اَ سگ نزنن وك ناكُن (( تا سنگ به سگ نزنند پارس نمي كند ))
Tā sang a sag nezanen vak nākon
فارسي : (( تا پاي بر دم سگ ننهند نگزد )) (1)

2- تا بُدُمي دو مغز اَشنبو ناشكنه (( تا بادامي دو مغز نداشته باشد نميشكند))
Tā badomi do ma&s ošnebü nāškane
انسان طماع

3- تا برابرش برادرش (( تا برابري برادري ))
Tā barābarāeš barādareš

4- تا تَه خِرِه مِهره مُه ته دِلِه
Tā taxere mere ma ta dele
فارسي : (( تا پول داري رفيقتم عاشق بند كيفتم ))

5- تا صبح پا مَه لحاف اكشي
Tā soob pā ma le-āf akaši
در موقع نگراني از موضوعي گفته مي شود

6- تَپه اِ جاغَن اُشبِسِّه
Tapa-e jā&an ošbesse
به طعنه به شخصي گويند كه كاري انجام نداده و پيش از همه توقع مزد دارد

7- تخم شه . . . . . مرخ فِرَته (( تخم در روده مرغ فروختن ))
Toxm ša koné morx ferate
فارسي : (( آهوي نا گرفته مي بخشد )) (2)

8- تخمه دو زرده اَشنده (( تخم دو زرده گذاشته است ))
Toxme do zarda ošnade
به طعنه به كسي گويند كه كار خويش را بزرگتر از ديگران جلوه مي دهد

9- تُرَه كه از باغ قهر اشكه عيش باغبو اِ
Tora ke az bā& qaar oške ayše Bā&bu-é
فارسي : (( كلاغ كه از باغ قهر كند يك گردو منفعت ما )) (3)

10- تَرَه يا راه اچو يا پئور اكن (( شغال يا راه ميرود يا زوزه مي كشد ))
Tora yā rāā ačü yā paür akon
به كسي گويند كه كارهاي بيهوده مي كند

11- تز خِر وادر بيا (( از گلويت بيرون آيد ))
Taz xer vā dar biyā
نفريني است

12- تَش اَخوي بَلَه تش اَبازه (4) (( آتش ميخورد و خاكسترش را پس مي دهد ))
Taš axoy balataš abāze
كنايه از عصبانيت بيش از حد است

13- تَشُش چدِه دَس اَ بَلَه تَش دار داي (( آتشش رفته و دست به خاكسترش مي آورد ))
Tašoš čede dass a balataš dārdāy
ته مانده مال از دست رفته خويش را خرج مي كند

14- تش تَه قد و برا بِكت (( آتش به قد و بالايت افتد ))
Taš ta qad-o barā beket
نفريني است

15- تَشِه دِلُم اشوا خَرَنا (( آتش دلم را دوباره روشن كرد ))
Taše delom ošvā xaranā
غمهاي رفته را به يادم آورد

16- تِكِ گَهش پَرَئه بنِد تمبوش سفت اكرداي
Teke gaaš para-é bande tomboš seft akéŕdāy
شخص بي چيزي كه افاده اش بيش از حد باشد

17- تكيه تَه دُواره سنگ و گچه (( تكيه به ديوار سنگي داري ))
Tekya ta dovāre sang-o gače
فارسي : (( پشت بندش آس است (5) به دارائي و ثروت پدر متكي است ))

18- تغاري بشكه اي ماسي بريزه
Tagāri beškai Māsi berize
مترصد فرصتي است تا از موقعيت بدست آمده سود جويد

19- تَمبو شَه پاني دَس اَلوئه سِرَش اِگرِ تاي
Tombo ša pā ni dass alü-e seraš ageretāy
بي چيزي كه افاده اش زياد باشد

20- تُوَر تيشه پدر پيشه (( پدر پيشه تبر تيشه )) (6)
Towar Tiša pedar piša
به استحفاف به كيسكه كار پدر را دنبال كرده و به دنبال ترقّي نيست گفته مي شود

21- تَه چراغِ دِل بو
Ta čerā&e del bü
دعائي مرسوم بين زنان كه در باب فرزندان گفته مي شود

22- تَه ي چشُت بگره قابَكِه زانوت (( جلوي چشم و زانويت را بگيرد ))
Tay čašot begere qābake zānüt
به كسي گفته مي شود كه در قبال محبت ديگران بي تفاوت است

23- تيشه اِ بَر و خُئِه (( تيشه رو به خود )) (7)
tiša-e bar va xo-e
آنكه هميشه سود خود را خواهد

24- تي اَز اَو جوغ و آمر (( بيش از آب ، جوي را لايروبي كن ))
Ti az ow jü& vāmar
فارسي : (( پيش از آب موزه كشيدن (8) علاج واقعه قبل از وقوع ))

1- دبيرسياقي ، همان كتاب ص 49
2- همانجا ص 45
3- دهخدا ، همان كتاب ، ج 3 ، ص 1025
4- اقتداري ، همان كتاب ، ص 171
5- دهخدا ، همان كتاب ، ج 1 ص 508
6- همانجا ، ص 500
7- همانجا ، ص 570
8- همانجا ، ص 522

((ج)) { J } { j }

1- جارو شپا ويسنده
Ĵārü ša pā vaysandade
وقتي كه بخواهند ميهماني، از خانه بيرون رود اينكار را مي كنند

2- جُل سياه گاي سفيد نابو (( پالان سياه ، هيچگاه سفيد نميشود ))
ĵole siyā gāy safid nābü
فارسي : (( گليم بخت كسي را كه بافتند سياه به آب زمزم و كوثر سفيد نتوان كرد ))

3- جو شبو جَمَه اشنِبو
ĵoš bü ĵamma-š nebü
نفرين است

4- جوُ بگم خُلفَه اِ كه وازن (( جان كه پنيرك نيست كه دوباره سبز شود ))
ĵu bogam xolfa-e ke vāzen
انسان دوباره زنده نميشود

5- جو نَمَرگِ بِبِش (( جوانمرگ شو ))
ĵunammarg bebeš
نفريني است

1- اقتداري ، همان كتاب ص 174

((چ)) } Č }

1- چاه كَن هميشَه اَتَه چائه (( چاه كن هميشه ته چاه است ))
Čā kan amiša atay Čā-e
فارسي : (( چاه كن هميشه در چاه است )) (1)

2- چتر و چوگون اتكنِداي
Čatr-o čowgon atakanedāy
خودنمائي از روي تكّبر را گويند

3- چش شز پُشتِ سِرَ ئه (( چشمش به دنبال آن است ))
Čaš šaz pošte sera-e
حسرت داشتن آن را به دل دارد

4- چش مَه كَلَّه اِ سِرَ چو (( چشمانم به سرم رفت ))
Čas ma calla-e sera ču
تعجب و حيرت فارسي : (( چشمانش به سرش رفته است )) (2)

5- چَش شَه گِرَو وِه نانا نده (3) (( چشم در گرو قنداغ گذاشته است ))
Čaš ša gerow-ve nānā nade
در مورد شخص طمعكار گفته مي شود

6- چش هزار كار اكن كه ابرو خبر اشنابو (( چشم هزار كار ميكند كه ابرو نميداند )) (4)
Čaš ezār kār akon ke abrü xabar ošnābü
كنايه از نهفته كاري و كردار پوشي است

7- چَشِه خُش وَ دَسِّه خُش اَدر داره (( چشم خودش را با دست خودش بيرون مي آورد ))
Čaše xoš va dasse xoš adar dāre
براي خويش دردسر مي سازد

8- چش اَ دوره چي اگرده گره اَدورِ پي (( چشم بدنبال چيزي مي گردد و مورچه بدنبال پيه ))
Čaš adowre či agarde Gera a dowre pi

9- چَشه چپ شَز راس خبر نابو )) چشم چپش از راستش خبر نمي شود ))
Čaše čap šaz rāss xabar nābü
انسان نهفته كار و كردار پوشي است

10- چشوت اَووِه سياه بياره )) چشمانت آب سياه بياورد ((
Čašot ow-ve siyā biyāre
نفرين است

11- چش تَه اَبادي كته (( چشمت به آبادي افتاده است ))
Čaš ta ābādi kate
از روي طمع در استفاده كردن مال ديگران زياده روي كردن

12- چش اَشبُرده چَش شارده (( چشم برده و چشم آورده ))
Čaš-ošborde-o čaš šāārde
انتظار كشيده است

13- چش ولو اَيك اكشداي (( چشم و صورت بهم مي كشد ))
Čaš-o lü ayak akašedāy
از امر پيش آمده ناراحت ميشود

14- چَشُت روزِه بد نبِينه )) چشمت روز بد نبيند (( (5)
Čašot rüze bad nebine
دعائي است

15- چَشه بزال ته در آرده (( چشم بازار را در آورده اي )) (6)
Čaše Bazāl tadar āārde
چيز بسيار بد خريده است

16- چُنه نخوده داغ جاش وا كرده (7) (( مثل نخود داغ جا وا كرده است ))
Čone naxode dā& jāš vākerde
در مورد شخص زرنگي كه در همه جا ، جاي خود را باز مي كند و مقصود خود را از پيش ميبرد

17- چُنه مَئِنِه اَو گِرِتَه ! (8) (( مانند ماهي آب گرفته است ))
Čone Ma-ene ow gereta-é
از وحشت به خود مي لرزد

18- چُنه فيل و مَتركه (9) (( مانند فيل و متركه ))
Čone fil-o Matraka
دائم بايد به او گوشزد كرد و او را ترساند تا دست بكار شود

19- چُنه بَر بتال مَه پِش كته (( مانند باري باطل پيشم افتاده است ))
Čone bare batāl ma peš kate
كنايه از سر بار بودن

20- چُنه مو كُشَكِه (( مانند كرم درخت نخل است ))
Čone mookošake
دشمن خانگي را گويند

21- چُنِه پَهمِزَكِه(10)
Čone paamezake
به شخص دو رو و دورنگ گويند

22- چي شَه بار ني دالم دولم اُشه (( چيزي بارش نيست سر و صدا دارد ))
Či ša bār ni dālam dülam oše
انسان پرسرو صدا وپر مدعا كه ادعايش پوچ باشد. مشابه فارسي: (( طبل ميان تهي ويا چيزي بارش نيست )) (11)

23- چيرشت مزدل اُنداي (( ناله و فرياد از دلم بر ميآيد ))
Čirešt maz del ondāy
ناراحتي عميقي بمن دست داده است

24- چِه شَه كولَه بكنن چه شَه خِشارَه (( چه كوله اش كنند چه بر روي زمين بكشندش ))
Če še küla bokonen če ša xešāra
قدر نشناس است

25- چارئه خرنا كه دار اَپلو اَزن (12)
Čāra-e xar nāko dār a paluazen
فارسي: (( تلافي كوره را سر غوره در مي آورد )) (13)

1- دهخدا ، همان كتاب ، ج 2 ص 606
2- همانجا ، ص 616
3- اقتداري ، همان كتاب ، ص 165
4- دهخدا ، همان كتاب ، ص 615 ج 2
5- همانجا ، ص 613
6- همانجا ، ص 612
7- اقتداري ، همان كتاب ، ص 164
8- همانجا ، ص 163
9- همانجا ، ص 169
10- پهمزك Paamezak سوسمار بزرگي كه معروف است شير بز را ميمكد و دو زبان دارد .
11- دهخدا ، همان كتاب ، ص 683 ج 2
12- اقتداري ، همان كتاب ص 165
13-دهخدا ، همان كتاب ج 1 ص 394

((خ)) { X }

1- خدا مال اَگَور اَده بچ اَ شو پرك (1) (( خدا مال به گبر مي دهد بچه به خفّاش ))
Xodā māl a Gowr ade beč ašowṕarak
بي تناسبي در كارهاي دنياست

2- خدا مردم تئو تئو خلق اشكرده (( خدا مردم را يكي يكي خلق كرده است ))
Xodā mardom ta-ü xalq oškerde
انسان مسئول عواقب كارهاي خويش است

3- خدا تز دَهَن بِشنُفِه (2) (( خدا از دهنت بشنود ))
Xodā taz da-an bešnofe
اي كاش چنان شود كه تو گوئي

4- خدا از دِلُت واپرسه (( خدا از دلت بپرسد )) (3)
Xodā az delot vāporse
سپردن شخص زورگو به خداوند

5- خدا سرما و اندازئه پوشَن اَده (4) (( خدا به اندازه بالا پوش سرما ميدهد ))
Xodā sarmā va andāzae püšan ade
فارسي : (( خدا درد را به اندازه طاقت مي دهد )) (5)

6- خدا وسوي كور تليت اكن
Xodā vasoy kür telit akon
فارسي : (( خدا كس بي كسان است )) (6)

7- خدا در و تخته شلوي يك جورِ كرده (( خدا در و تخته را بهم جور كرده است ))
Xodā dar-o taxta ša-lüy yak jür kerde
اين دو رفيق يا دو قرين در نهاد و منش با يكديگر ماننده اند. مشابه فارسي: (( خدا نجار نيست اما در و تخته را خب به هم مي اندازد )) (7)

8- خَرشَه خَرمَنِه مَه كِر دِه (8) (( خر در خرمن من كرده است ))
Xar ša xarmane ma kerde
فارسي: (( گاو در خرمن كسي كردن )) (9)

9- خَر خُشه پَلوش عَوَض بُده
Xar xoše paluš avaz bode
كسانيكه به ظاهر تغيير قيافه دهند اما در باطن اخلاق خويش را حفظ كنند. مشابه فارسي: (( خر همان خر است پالانش عوض شده است )) (10)

10- خَر مَمِر بهار ابو خر بزه و اخيار ابو علف تداِن سحار ابو (11)
Xar mamer baār abü xarbeza vā xlār abü alaf Tada-en saār abü
قول سر خرمن دادن

11- خَرِ پير و اَوساره رنگي (12) (( خر پير و افسار رنگي ))
Xare pir o owsāre rangi
در مورد زينت يا لباس نامتناسب باهم گفته ميشود (13)

12- خَرُم زَده دو كُرَه شاردِه (14)
Xarom zade do kora šārde
فارسي : (( گاوت زائيده است ))

13- خَره سياه و يك كَيله جو (15)
Xare siyā-o yak kila jow
فارسي : (( همان خر است و يك كيله جو – تفاوتي در نصيب او و يا در حقوقش نداده اند ))

14- خَر اَ خوره خور اَ خرمن
Xar a xüre xür a xarman
فارسي : (( خر تو خر است )) (16)

15- خَره خَسَه مُعطّلهِ اَوشِه
Xare xassa moattale owše
فارسي : (( خر وامانده معطل يك چشه است )) (17)

16- خَره نِخِلِدَه كاهدوش اَبَساي (( خر نخريده كاهدانش را درست مي كند ))
Xare nexeleda kāāduš abassāy
فارسي : (( آهوي نا گرفته مي بخشد ))

17- خَرسي شاهي پَلو سي و پنج شاهي
Xar si šāii palü si-o pan šāii
فارسي : (( آفتابه خرج لحيم كردن ))

18- خَرَك اَز فَسيله خُومو اخورم (( خرما از نخل خودمان مي خوريم ))
Xarak az fasile xomu axoram
متكّي به خود هستيم

19- خُش اَپَي اَسپ اَبَنه مردم اَپَي گِرَه
Xoš apay Asp abane mardom a pay Gera
انسان خودبين را گويند

20- خلائق هر چه لائق (18)
Xalāyeq arče lāyeq
آنچه لائق توست به آن ميرسي

21- خَلَه لَنگه خوني بِلِزش
Xalalang Xünibelezeš
نفريني است

22- خَنَدل پاك اكردائش
Xandal pāk akerdā-eš
دو به هم زني مي كني

23- خونه اِ بود نابود نابو
Xuna-e büd nābüd nābü
انسانهاي اصيل و دارا ، اصالت و دارائي خويش را از دست نميدهند

24- خوبي بكو اَچاه بِلِز
Xubi boko ačāā belez
فارسي: (( نكوئي كن و در آب انداز )) (19)

25- خومو تَهرَم اُرمامو شِري
Xomu taaram Ormāmu šeri
به طعنه به شخصي گويند كه صرفا بخاطر مال و ثروت به ديگران نزديك شود و اظهار علاقه كند

26- خُه اُشوا شِكَسِّه
Xo ošvāeškasse
فروتني و تواضع را گويند

27- خيلي دَس سبك اِسش
Xoyli dass sabok esseš
هميشه براي دعوا آماده است

1- اقتداري، همان كتاب ص 165
2- دهخدا ، همان كتاب ج 2 ص 716
3- همانجا ص 716
4- اقتداري، همان كتاب ص 164
5- دهخدا ، همان كتاب ج 2 ص 718
6- همانجا ، ص 719
7- همانجا ، ص 719
8- اقتداري ، همانجا ص 176
9- دهخدا ، همان كتاب ج 2 ص 1264
10- همانجا ، ص 737
11- اقتداري ، همان كتاب ص 168
12- همانجا ، ص 166
13- دهخدا ، همان كتاب ج 2 ص 725
14- اقتداري ، همان كتاب ص 166
15- همانجا ، ص 164
16- دبيرسياقي ، همان كتاب ص 71
17- دهخدا ، همان كتاب ج 2 ص 737
18- اقتداري ، همان كتاب ، ص 168
19- دهخدا ، همان كتاب ص 1828 ج 3 و يا به قول سعدي
تو نيكي ميكن و در دجله انداز
كه ايزد در بيابانت دهد باز

((ر)) { R }

1- راه ابينِش فرسخ اَو اپر سِش
Rāā abineš-o farsax avāporseš
فارسي: (( چرا ره بيني و فرسنگ پرسي )) (1)

2- رَچنه بر وَ دَرِش (( ناودان رو به بيرون ))
Račena-e bar va dareš
خيرش به نزديكان و خويشانش نمي رسد

3- رَخصِ كور بي حيله ني (( رقص كور بي حيله نيست ))
Raxse kür bi ila ni
از روي طمع دست به اينكار زده است

4- رنگ اَتخته نادِداي (( رنگ به تخته نمي دهد ))
Rang a taxta nādedāy
بروي خود نمي آورد

1- دهخدا ، همان كتاب ج 2 ص 608

((ز)) { Z }

1- زبو قَپونه خدائه (( زبان قپان خداست ))
Zabϋ qapone xodā-e
طعنعه اي است به اشخاص دورنگ و رياكار

2- زَرِ عاشقي واكِسَه ناچو
Zare āšqi vā kessa nāčü
فارسي : (( پول عاشقي به كيسه بر نميگردد )) (1)

3- زُرُرُنگ مُزدِل اند
Zororong maz del ond
يكباره فرو ريختن دل را گويند

4- زكاتِ تخم مرغِ پينه دونه زكات تخم مرغ پنبه دانه است
zakāte toxmemor&-e panba duna
توقع كمك و ياري از فقير نداشته باش

5- زِنَه مِلِكنه تَه پائه
zena melekine tay pā-e
همسر را ميتوان در صورت نارضايتي طلاق داد

6- زيرُت امبينا برات اَم امبينا (( زيرت را ديدم بالايت را هم ديدم ))
Zirot ombināt barāt am om binā
طعنه به اشخاص خسيس كه به بهانه اي از دادن ديون خويش سرباز ميزنند

1- دهخدا ، همان كتاب ج 1 ص 517

(( س)) { S }

1- سايه اِ بزرگون سايه اِ گز و كُناره(3) (( سايه بزرگان سايه ((گز)) (1) و ((كنار)) (2) است ))
Sāya-e bozorgun sāya-e Gez-o-konāre
بخشش و كرم اشخاص نيكوكار هميشگي است

2- سُپُكُش پَن مَه اِ (( گردي صورت او پنج من است ))
Sapokoš pan ma-Ѐ
كنايه از شخص بي خيال است

3- سَر اَگرَدِه همسر اواجوي(4) (( سر مي گردد همسر پيدا مي كند ))
Sar agarde amsar avāĵoy
فارسي : (( كوركور را مي جويد و آب گودال را ))

4- سُر شَه پاچَه اَكُنِم
Sor ša pāča akonem
تهديدي است

5- سِرِخُه گُذَشتَه اِ (( سر خود گذشته است ))
Sere xo gozašta-e
از جان خود گذشته است

6- سِر غمه گُشنَه اُشني سُوار غم پيادَه (( سير غم گرسنه را ندارد سوار غم پياده ))
Seer &ame gošna ošni sávār & ame oiyāda
به اشخاصي گفته مي شود كه نسبت به همنوع خويش بي تفاوت بوده و احساس مسئوليت نمي كنند

7- سِه اَبُنه كِسي مَنِس تا تَوابو نِنسِن (( پله به بام كس مگذار تا به بامت ننهند ))
See a bone kasi mańes tā tavābu nenesen
بد نكن تا بد نبيني

8- سِرَشه لَمبير دا (( سر به بيابانش داد ))
Sera ša lambir dā
دك كردن شخص را گويند

9- سُك سُك مَه جو مگي (( نق نق به جانم نزن ))
Sok sok ma ju magi

10- سَگ اَم چاغه شلو پُلَو اَكِنُن ؟ (( سگ هم چاق است قورمه اش ميكنند ؟ ))
Sag am čā&e šalüe polow akonen
همانند فارسي: (( سگ كه چاق شد قورمه اش نمي كنند )) (5)

11- سگ اَدَرِ خونشَ وَك اَكُن (( سگ ، در خانه خودش واق مي كند ))
Sag adare xonaš vak akon
فارسي: (( سگ در خانه صاحبش هار ميشود ))

12- سَگِ گَلَه بو اِ (( سگ چوپان است ))
Sage Galabu-e
بيكاره و تنبل است

13- سولاخه كج ميخِ كج شوي (( سوراخ كج ميخ كج مي خواهد ))
Sülāxe kaj mixe kaj šavi
با ناراستان ، راست مباش

14- سنگ اَپَي لنگ دا (( سنگ به پاي لنگ مي خورد ))
Sang apay lang dā
فارسي: (( محنت زده را ز هر طرف سنگ آيد )) (6)

15- سنگِ خت سبك مكو (( سنگ خودت را سبك نكن ))
Sang xot sabok mako
سكوت ، سنگيني و وقار تو را حفظ مي كند

16- سنگِ تَه سايه اِ (( سنگ زير سايه است ))
Sange tay sāya-e
بچه لوس و از خود راضي را گويند

17- سَنگ مُه اَشكَم بَسِّه (( سنگ به شكم بسته ايم ))
Sang mo aškam basse
گرسنگي و نداري مي كشيم

18- سَو زي از دو برگش معلومه (( سبزي از دو برگش معلوم است ))
Sawzi az do bargoš maalüme
فارسي: (( سالي كه نكوست از بهارش پيداست ))

19- سوك اَپسِه سوك اَبازِداي (( گوشه پشت گوشه انداختن ))
Sük apase sük abāzedāy
كنايه از پنهانكاري است

1- گزGez درخت گز را گويند
2- كنار Conār دخت سدر را گويند
3- اقتداري ، همان كتاب ص 178
4- همانجا ، ص 128
5- دهخدا ، همان كتاب ج 2 ص 986
6- برقعي ، همان كتاب ص 558